هنرمند نقاش رامبراند

رامبراند کیست؟
رامبراند از هنرمندان بزرگ جهان است .هنرمندان بزرگ به یک کشور دیگر تعلق ندارند و متعلق به کل دنیا هستند،این هنرمندان بزرگ، معیار های خاصی برای زندگی خود داشته اند،پس ما با دانستن داستان زندگی آنها و یادگیری از معیارهایی که آنها برای زندگی خود داشته اند،می توانیم با تفکر،راه های بهتری را برای موفقیت در زندگی خود پیدا کنیم.رامبرانت، که همچون ونگوگ یک هنرمند هلندی بود، که به خاطر عکسهای شخصی و صحنه هایی که از کتاب مقدس کشیده است مشهور بوده است، یکی از بزرگترین نقاشان تاریخ اروپا است.
یک نقاش و حکاک قرن هفدهم بود. در آن زمان که از عصر طلایی هلند نامیده میشد هنر رامبرانت برهمه چیز در آن زمان غالب شد. او یکی از پر احترام ترین هنرمندان در تمام دوران ها بوده است. تصاویر صحنه های کتاب مقدس و عکس هایی که از خود کشیده است و همچنین حکاکی های خلاقانهاش با استفاده از سایه و نور همیشه مورد تحسین قرار گرفته است.
زندگینامه رامبراند
در 15 ژوییه 1606 میلادی خانواده وان راین، تولد نهمین فرزندشان را جشن گرفتند و نام رامبراند را بر او نهادند.پدر خانواده آسیاب بادی بزرگی داشت.چشم انداز مناظر اطراف آسیاب بادی چنان زیبا بود که رامبراند خردسال طبیعت را چونمادری مهربان می یافت که در آن به بازی های کودکانه خود می پرداخت.کار و تلاش روزانه خانواده به قدری زیاد و طاقت فرسا بود که معمولا برای توجه بهکودکان خردسال وقت و یا حوصله ای باقی نمی ماند.قوه توجه و ادراک رامبراند کوچک به حدی بود که خانواده وان راین تصمیم گرفتندفرزندانشان را برای رسیدن به شغل معتبری حمایت کنند.پس او را در هفت سالگی جهت فراگیری دروس پایه و مقدماتی راهی مدرسه کردند.
مدرسه رامبراند
جو آشفته و نابسامان و پر از هیاهوی حاکم بر مدرسه با آرامشی که در مرغزار بودسخت منافات داشت و ساعات زیادی کلاس های درس به او اجازه نمی داد تا خود را در دامان مادر طبیعت بیاندازد.برای پر کردن این خلا با جوهر و قلم فلزی مخصوص تکالیف طرح های خیالی از آسیاب هاو تپه ها و دور نماهایی را که در ذهنش ثبت کرده بود را بر روی کاغذ می کشید،این طرح ها چنان واقعی بودند که مربیان و مسولان مدرسه را به ناباوری و حیرتمی انداختند و در این بین بودند افرادی که با تشویق های مکررشان نهال تازه از خاک برآمده استعداد های رامبراند را آبیاری و تقویت کنند.مدرسه در نزدیکی خانه پدری رامبراند قرار داشت.
علاوه بر لاتین، ریاضیات و متون انجیل نیز در آن جا تدریس می شد.محیط خشک و استبدادی مدرسه دلیلی برای فرارهای دایم رامبراند از آنجا بود.تا اینکه والدینش برای انجام چنین رفتارهایی از وی توضیح خواستند و دلایل گریزان بودنپسرشان را از مدرسه لاتین را پیگیری کردند.و تصمیم گرفتند، به هر طریقی شده ، رامبراند را به دانشگاه معتبر لیدن بفرستند.
دوره لیدن(1625-1631)
در سال ۱۸۲۵ او مجدداً در لیدن اقامت گزید. او که هم اکنون در جایگاه استادی بود در ۶ سال پیش رویش اساس کار زندگی خود را بنا کرد در آن زمان بود که تاثیر استاد دومش لاستمن بیشتر از قبل در زندگی اش احساس می شد، او در چندین مورد ساختار های قبلی استاد خود را تجزیه کرد و آنها را دوباره به مونتاژ خود درآورد، عملی که بعدها توسط دانشآموزان خود او انجام میشد نقاشی هایی که در آن زمان توسط رامبرانت خلق میشد به طور کلی کوچک اما پر از جزئیات غنی و مضامین ذهبی و تمثیلی برجسته بودند. او همچنین در سال 1626 در لیدن اولین کارهای حکاکی خود را آغاز کرد و با انتشار گسترده این آثار به شهرت بین المللی رسید. سبک او با سرعت شکل نوع مبتکرانه به خود گرفت.
سبک جدید او در استفاده از نور و تاریکی و سایه و روشن در نقاشی هایش پنهان شده بود در واقع نخستین هنرمندی بود که اهمیت پرداختن به رنگ نور و اسلوب رنگآمیزی را برابر با اهمیت انتخاب موضوع می دانست هدف او کاوش در دنیای درون آدمی بود.در چهره نگاری هایی که او انجام داده است بیشتر از هر چیز در چهره اشخاص برق نگاهشان است که جلب توجه می کند. سبک او با استفاده از نور، به زودی نوعی ابتکار به خود گرفت. سبک جدید او باعث شد مناطق وسیعی از نقاشی های او در سایه پنهان شود. به واسطهی تفسیرهای خود رامبرانت، نور با تابیدن به نقاشی، به سرعت ضعیف شده و لکه های روشنایی و تاریکیهای عمیق را ایجاد میکند.
در همین راستا، در سال 1629، او نقاشی خود “توبه یهودا و برگرداندن قطعات نقره” را به پایان رساند که بیشتر علاقه او به مدیریت نور را نشان می دهد. با شروع سال 1628، او شاگردانی را پذیرفت و در طول سال ها شهرت وی بسیاری از هنرمندان جوان را که می خواستند در کنار او بیاموزند جذب کرد. از آنجا که تعداد رسمی کارآموزان از بین رفته است، فقط تخمینی از تعداد دانش آموزان وی قابل انجام است، اما اعتقاد بر این است که او در طول زندگی حرفه ای خود پنجاه دانشجو داشته است.
اولین دوره آمستردام (1631–1636)
او در سال 1631 با هندریک ایلنبرگ، یک کارآفرین آمستردامی که دارای کارگاهی برای ایجاد پرتره و بازسازی نقاشی بود، از جمله فعالیت های دیگر شروع به تجارت کرد. رامبرانت که در مسیر لیدن به آمستردام رفت و آمد میکرد، در این مرحله به آمستردام نقل مکان کرد. او شروع به نقاشی صحنه های دراماتیک، در مقیاس بزرگ کتاب مقدس و اساطیری با استفاده از روش تضاد نور و تاریکی کرد، مانند «کور شدن سامسون (1636)» و «دانا (1636)» علی رغم تمایل او به تصاویر کتاب مقدس، مشخص نیست که او به چه جامعه مذهبی تعلق داشته است.
در آمستردام، او همچنین تعداد زیادی پرتره سفارش داده شده را به کمک دستیاران مختلف در فروشگاه ایلنبرگ نقاشی کرد. رامبرانت آثار بسیار پرانرژی تری را نسبت به آثار خلق شده توسط هنرمندان پرتره که در آن زمان در آمستردام رواج داشتند، تولید کرد و علی رغم توانایی مشکوک در ضبط مشابه موضوع خود، کمیسیون های زیادی دریافت میکرد.تا این مرحله بود که، کنستانتین هویگنس یک دیپلمات هلندی، پرتره ای را که رامبرانت از یکی از دوستانش به دلیل عدم تطابق با واقعیت انجام داده بود، مسخره کرد و عکس های خودنگاره او را نیز حاوی تفاوت هایی در چهرهخوانی قابل توجهی از یک تصویر به تصویر دیگر متهم کرد.
دوره سوم آمستردام (1643–1658)
طی 10 سال پس از رونمایی از نقاشی “دیدبان شب”، بازده کارهای هنری رامبرانت به شدت کاهش یافت و هیچ پرتره و نقاشی تولید نکرد. یا هیچ کمیسیون پرترهای دریافت نکرد و حتی دیگر پذیرش سفارشاتش را متوقف کرده است. گمانه زنی ها در مورد آنچه بعد از “دیده بان شب” اتفاق افتاده است در “اسطوره رامبرانت” نقش داشته است، بر اساس آن این هنرمند تا حد زیادی دچار سو تفاهم شده و نادیده گرفته شد است. به احتمال زیاد مرگ همسرش و احتمالاً رد شدن دیدهبان شب توسط کسانی که آن را سفارش داده بودند، علت سقوط او بوده است. اما تحقیقات جدید هیچ مدرکی مبنی بر رد شدن نقاشیاش یا افسردگی گرفتن او به خاطر مرگ همسرش پیدا نکردند.
همچنین هیچ مدرکی مبنی بر این که او هرگز نادیده گرفته شده باشد وجود ندارد، اگرچه اغلب اوقات مورد انتقاد منتقدان معاصر خود قرار می گرفت. گفته شده که به احتمال قوی بحرانی که او پشت سر میگذاشته، ممکن است یک بحران هنری باشد، زیرا او متُد های خود را به مرحله عمل رسانده بود.و تغییرات موجود در تعداد کمی از نقاشی های او از سال 1642 تا 1652 (دوره ای که آغاز آنچه معمولاً به عنوان “سبک دیرهنگام” رامبرانت یاد میشده است) ممکن است به عنوان نشانه ای باشد که وی در جستجوی راهی جدید برای پیشرفت است.
شروع نقاشی رامبراند
هنرمند جوان با کشیدن طرح هایی از افرادی در حال گفتگو، چرت زدن، گدایی و کارهایی از این دست بودند خود را سرگرم می ساخت.مردم نیز به وی که هنرمندی نقاش می نمود با دیده احترام می نگریستند و از تشویق او مضایقه نمی کردند.چرا که هلند قرن هفدهم شاهد مردمی بود که بسیار به هنر نقاشی بها می دادند واز قشر غنی گرفته تا افراد فقیر و محروم به شدت عاشق تابلو های هنری بودند.
شاگردی در محضر استاد پیتر لاستمن – ( Pieter Lastman )
در آمستردام در محضر استادی بنام “پیتر لاستمن” به شاگردی پرداخت.استادی که به شدت از نقاشی کردن گل و پرنده و کاسه و بشقاب و … اجتناب می ورزید و با به چالش کشیدن مجموع دانسته ها و تخیلاتش سعی در زنده کردن حادثه های تاریخی و افراد مشهور گذشته در تابلو های نقاشی اش داشت.او برای خلق داستانهای قدیمی بر روی بوم از اشخاص واقعی به عنوان مدل بهره می برد تا آن جایی که حتی برای مضمون های تاریخی از افرادی استفاده می کردکه لباس ها و آرایشی همچون مردم دوره خودش باشد و آثار کارواجو را با ارزشمند می دانست و در مورد آن آثار با هنرجویانش صحبت می کرد.
توضحیات استاد پیتر لاستمن در مورد آثار کارواجو به شاگردانش :
(کاراوجو به هسته اصلی و باور کننده هنر دست یافت، در تمامی آثار وی افراد عادی درکوچه بازار در نقش حواریون و پیامبران و حکمرانان و حتی فرشتگان ظاهر می شوند ودیگر از آن چهره های خنگ و غیر واقعی که سایر نقاشان به عنوان قدیس متی و قدیس توماس و سایر بزرگان به خورد مردم می دهند،در آثار وی خبری نیست من نیز از شما می خواهم که چون کارواجو به طبیعت مسلح شویدو با پرداختن به موضوع هایی ارزشمند به مبارزه با نقاشی های کسل کننده و بی ارزش طبیعت بی جان بپردازید که امروزه با نهایت تاسف هواخواهان کوته فکر بسیاری دارد).
پیشرفت رامبراند در نقاشی :
بعد از مدتی رامبراند مبدل به بهترین و سرعتی ترین شاگرد کارگاه لاستمن شد به گونه ایکه استاد قسمت هایی از تابلو هایی چون غسل تعمید مرد اخته و کوریولانوس سردار رومی را برای کشیدن به وی واگذار کرد.حضور در جمع اساتید بزرگی چون”ادریان وان نیولند، ورنروان دروالکرت و کورنلیس وان دروست”که جملگی در محله هنرمندان زندگی می کردند برای وی غنیمتی به شمار می آمد.
تابلو های استاد یاکوب وان سوانبرگ
رامبراند چندین بار برای دیدار از تابلو های استاد یاکوب وان سوانبرگ به همراهیدوستانش به کارگاه هنری وی واقع در قسمت شمالی شهر که استاد در آن کار می کردرفته بود و پیش طرح های خود را که از زندگی روزمره مردم عادی کشیده بود به استاد نشان داد.استاد پیر و خوش قریحه که در رفتار موقرانه شهره شهر کوچک خود بود،از رامبراند خواست که با جلب نظر خانواده اش در کلاس های ویژه وی شرکت کندتا به اصول و رموز صحیح طراحی اعم از اسکیس، کمپزیسیون و پرسپکتیو آشنا شود.
تابلوهای رامبراند
در طی سه سالی که نزد یاکوب وان سوانبنرگ هنر آموخت، به چنان درجه ای از پختگی ومهارت در خلق تابلوهای رنگ روغن دست یافت که استاد از او خواست تا برای تبدیل شد بهبزرگترین هنرمند کشور به آمستردام که مهد هنر به حساب می آمد سفر کند تاار تجارب اساتید بزرگی که در آن جا زندگی می کردند استفاده کند.در سال 1623 یعنی در 16 سالگی به آمستردام رفت.شهری که انواع و اقسام مردم با فرهنگ و ادیان متفاوت در کنار هم،هم زیستی مسالمت آمیزی را تجربه می کردند.
معروفترین آثار رامبرانت
- دیده بان شب: بدون شک معروف ترین نقاشی این هنرمند خبره، “دیدهبان شب” است. تصویری گروهی از گروه شبه نظامیان کاپیتان Frans Banning Cocq و ستوان Willem van Ruytenburgh که در مرکز تصویر قرار دارد. “دیدهبان شب” که در سال 1642 نقاشی شده است، مدتها تصور میشد که یک صحنه شبانه است، تا سال 1940 که طبق تمیزکاریهایی که انجام شد، نشان داد که این نقاشی نور روز را نشان میدهد. این تابلو در موزه ریجکز در آمستردام نگه داری میشود.
- طوفان در دریای جلیل: طوفان در دریای جلیل که در سال 1633 نقاشی شده، معجزه عیسی را نشان می دهد که طوفان را آرام می کند. این نقاشی تنها نقاشی او در محیط دریا است، که متأسفانه بیش از دو دهه است که گم شده است. در سال 1990 توسط دو سارق که در لباس مأموران پلیس بودند، از موزه ایزابلا استوارت گاردنر در بوستون این اثر را به سرقت بردند. علاوه بر “طوفان در دریای جلیل”، سارقان همچنین پرتره یک خانم و آقا سیاه پوش رامبرانت و 11 اثر هنری مهم دیگر را با ارزش کلی 300 میلیون دلار به سرقت برده اند.
- خودنگاره با دو دایره: “خودنگاره ای با دو دایره” که بین سالهای 1659 و 1665 نقاشی شده است، یکی از بزرگترین شاهکارهای سالهای بعدی او و یکی از بهترین عکس های خودنگاره ای است که تاکنون خلق کرده است. چندین نظریه در مورد معنای این دو دایره وجود دارد، از نقشه کلمه گرفته تا معانی نمادین مختلف. با این حال، ما احتمالاً هرگز نخواهیم فهمید که چرا او این دو دایره را نقاشی کرده و سعی در برقراری چه ارتباطی دارد. این نقاشی امروز در خانه کنوود لندن به نمایش عمومی گذاشته شده است.
نقاشیهای رمبراند
رمبراند تابلوهای زیادی هم به صورت سفارشی و هم به صورت غیرسفارشی کشید که میتوان آنها را برحسب تاریخی، اسطورهای، پرترههای سفارشی گروهی و نقاشیهای ژانر طبقه بندی نمود. بعضی ار جالب ترین آثار رمبراند رااین گونه مضامین تشکیل میدهند. کلمه ژانر که یک اصطلاح است به نقاشیهایی اطلاق میشود که صحنههای از زندگی عادی و چیزهای محلی و سوژههای این دنیایی و معمولی را نشان میدهند.
در هلند قرن هفده سوژههای ژانر بسیار محبوبیت داشت. محبوبیت آنها خیلی هم عجیب نبود، چون خصوصیت مردم هلند را نشان میداد.آنها کشور و سرزمین و جامعه شان را دوست داشتند و میخواستند تصویرشان بهنگام کار یا بازی ترسیم شود.آنها همچنین تابلوهای راجع به فقر را دوست داشتند. به هرحال یکی از سوژههای مورد علاقه رمبراند، فیلسوف یا دانشمندی است که در مکانی به حال اندیشیدن دیده میشود که او با این سوژه توانست آرامش تفکر و ارتباط با خداوند را در مکانی خلوت به تصویردرآورد.
بعضی از نقاشیهای تاریخی و اسطورهای علیرغم عدم تمایل کامل رمبراند در مضامین اسطورهای نیز دارای اهمیت اند. ریشه سوژههای اسطورهای در تاریخ هنر در سنت دیرینه کلاسیک یونان و تفکر رومی نهفتهاست و علاقه رمبراند علیرغم تحصیلات کلاسیکش در دانشگاه لیدن به واقعیتی بود که بتواند الهام را در خصوصیت قهرمانی اسطوره بیابد.در واقع «دیانای» او با الهه شکار بودن فاصله دارد و Danaë که یکی از تصاویر مهم او از بدن برهنهاست گرمی و طراوت زنی جوان را تماماً دارد و دارای چنان احساسی از واقعیت است که ژوپیتر بصورت رگباری از طلا به هنگام دیدن او به طورناگفتنی مضحک بنظر میرسد.
سفارشهای گروهی رمبراند شامل بعضی از مهمترین و سمبولیکی ترین آثار او نیز میشود. اولین سفارش بزرگ که مطمئناً در کسب شهرت او مؤثربوده تابلوی درس آناتومی دکتر نیکلاتولپ میباشد.این اثر به هنگامی نقاشی شد که رمبراند بیست و دو سال داشته و این اولین کوشش او برای در یکجا نشان دادن تعدادی آدم در یک نقاشی پرترهاست. این تابلو توسط صنف جراحان سفارش داده شد تا در سالن تشریح آویخته شود و اگرچه آن دارای وحدتی کافی نیست- افراد مختلف در تابلو بنظر میرسد که در درس شرکت ندارند- ولی با وجود این برای جوانی به سن او کار قابل توجهی به حساب میآید.
دکتر تولپ با شکل خشک و رسمی خود در حال تشریح بدن برای گروهی از جراحان است ولی دو نفر سمت راست بنظر میرسند که از دیگران جدا گشته و جلب این شدهاند که در بیرون چه میگذرد. نحوه تنظیم نور خیلی بازتر و مستقیم تر از آنچه که معمولاً در آثار رمبراند وجود دارد میباشد.نور روشن است و افراد کامل کشیده شده و با فواصل مساوی پخش گردیدهاند. اگرچه این امر به طور تحسین برانگیزی با هدف تناسب دارد ولی با سایر پرترههای گروهی زمان خودش متفاوت است زیرا به جای سعی در بیان حالت مجموعه چهرهها و اندامها هر یک با اهمیت خاص خود جدا قرارگرفتهاند.
رمبراند در اینجا خواسته سعی کند برصحنه تا اندازهای حالتی دراماتیک واقعی بدهد که تا حدی ولی نه بطور کامل در این امر موفق شدهاست، در تابلوی شبگردان این وحدت به دست آمده و با استفاده از کیاروسکوری قوی در تابلو صحنه را واقعی تر مینماید. در آخرین و بزرگترین سفارش خود یعنی «سران صنف پارچه فروش» باز هم نور مسطح است و از سایههای عمیق و پرطنینی که در تابلوی شبگردان به وفور دیده میشود اثری به چشم نمیخورد.
گروه پنج نفری صنف پارچه فروش با یک پیش خدمت در زمینه عقب در سرتاسر تابلو بطور مسطح پخش شدهاند و هر یک از گروه پنج نفری استعلام بیننده را میطلبد.رمبراند اغلب سوژههایی را دوست داشت که در آنها کاراکترهای مختلفی بتوانند با یک هدف مشترک وحدت یابند و او احساس کرد که این عمل به او فرصتی خواهد داد تا تفاوت حساس کاراکترها را مطالعه کند. هرگاه بتوان با این راه ساده درباره خصلت مردی صحبت کرد همانا یکی از خصوصیات استعداد رمبراند را آشکار ساختهایم.
اولین نقاشی رمبراند
برای کسانی که رمبراند را از رهگذر آثار دوران کمالش قضاوت میکنند و قدر میگذارند نخستین تابلو او ناامیدکننده مینماید. نخستین تابلو رمبراند که انتسابش به هنرمند کاملا مورد تأیید قرارگرفته یک نقاشی تاریخ نگارانهاست شبیه یکی از آثار استادش پیتر لاستمن و با عنوان سنگسارکردن استیون قدیس. این تابلو براساس داستانی درباره نخستین شهادت در تاریخ کلیسای مسیحی ساخته شدهاست. به موجب این داستان ، استیون به کفر متهم میشود،اورا به خارج از دیوارهای بیت المقدس میبرند،و با سنگسارکردن از زندگی محرومش میکنند.در تابلو رمبراند، استیون روی زمین زانو زده و دستهایش را به بالای سربرده تا خود را در برابر سنگهایی که تا لحظهای دیگر به سویش پرتاب میشود.
محفوظ نگاه دارد یا آنکه در آن حالت دست دعا و تضرع به سوی خداوند دراز کردهاست. تکه سنگهایی که قرار است مغز او را داغان کند هر یک به اندازه یک نارنج درشت است. این لحظه بدی است… این تابلو اثر خیلی خوبی نیست؛ همه چهرههای تابلو به طرف جلو مینگرند و در زمینه پیشین تابلو قرار دارند، به همان شیوهای که کاراوادجو در چنین تابلویی عمل میکرد، سرارتابلو با نور بسیار درخشانی روشن شدهاست،به همان شیوهای که لاستمن تابلوهای خود را با نور زیادروشن میساخت، البته به استثنای قسمت چپ زمینه پیشین تابلو که در آن یک اسب تنومند و سوارکارآن در سایه پررنگی نشان داده شدهاند.
این شیوه پدیدآوردن تضاد به صورت تاریک نشان دادن قسمتی در یک تابلوی سرار روشن میتواند نماینده تأثیر و نفوذ سبک کاراوادجو باشد. در هلند بسیاری از هلندیان پروتستانتیسم را بگرمی پذیرا شدند. هلندیها در آن دوران با اسپانیای کاتولیک در جنگ بودند و همین انگیزه مناسبی بود که به پروتستانتیسم روی آورند.نیمی از هلندیها همچنان کاتولیک باقی ماندند و نیمی دیگر به کالونیسم، لوتریانیسم، فرقه آناباپتیستها، فرقه منونیتها، و دیگر فرقههای کوچک مذهبی گرویدند.
و آنگاه اختلافات مذهبی و به دنبال آن کشمکشها و تعارضهاآغاز شد…. یوهان وان اولدنبارنولت، سیاستمدار برجسته هلندی،به اتهام حمایت از معترضان (کالونیستهای لیبرال)، سرش را از دست داد.در چنین محیط و فضای اجتماعی بود که رمبراند تابلو سنگسارکردن استیون قدیس را پدید آورد. تابلویی که در واقع نموداراعتراض هنرمند به کشته شدن اولدنبارنولت بود، ودرعین حال، درخواست التماس آمیز هنرمند را برای دعوت مردم به تساهل و مدارای مذهبی مطرح میساخت و فریادی بود که در طرفداری از صلح و آرامش برآورده شد.
از این نظرگاه چنین به نظرمیرسد که رمبراند، با قراردادن خوددرصف معترضان و مخالفت با شاهزادهای که سر انسانی را به همان سبب از تن جدا کرده بود، شجاعت و شهامتی نمایان از خود نشان دادهاست… ازاوضاع و احوال چنین برمی آید که شخص رمبراند در عین حال که فردی خداپرست و معتقد به حضرت مسیح بوداز هیچ یک از گروههای مذهبی فعال در آن دوران طرفداری نمیکرد، او از چهره همه گونه اشخاص اعم از کالونیستها،معترضان، منونیتها، و یهودیان تصویرهایی تهیه میکرد.
حال اگر بخواهیم ترسیم این تابلو را ازنقطه نظرابراز شهامت و بی باکی رمبراند مورد قضاوت قرار دهیم و به این نتیجه برسیم که وی در آن زمان که معترضان مورد آزار قرار میگرفتند و به پشتیبانی شخصیتی نیاز داشتند با تهیه این تابلو به یاری آنان شتافت. با همه این احوال، یک نکته مسلم مینماید که رمبراند در انتخاب موضوع برای پردههای نقاشی خویش دقت کافی معمول میداشت تا این موضوعها با معیارهای مشخص سازنده سبک خاص و مکتب مورد علاقه اش هماهنگی داشته باشد، او در سراسرزندگی خود از تورات و انجیل به عنوان منبع اصلی موضوع برای نقاشیهایش استفاده کردهاست.
اکنون به این نکته بپردازیم که، ازنظر جنبههای کاملا هنری در تابلو مورد بحث، چه چیزهایی مشخص کننده سبک خاص رمبراند میتواند باشد؟ مهمترین و چشمگیرترین نشان خاص رمبراند در این تابلو، احساس نیرومند پددیدآوردن یک درام است. در اغلب تابلوهای لاستمن، نقاش لحظهای را برای نشان دادن اوج درام برگزیدهاست که لحظهای کلیدی و بسیار حساس است و نقاشان تاریخ نگار همیشه مراقب بودهاند که در هر یک از تابلوهایشان چنین لحظه اوجگیری درام موجود باشد.
لیکن در تابلوی سنگسارکردن استیون قدیس چنین مینماید که رمبراند راهی بهتر و مؤثرتر از آنچه بخاطر استادش رسیده بود یافتهاست : این فقط یک لحظه کلیدی محض نیست، بلکه لحظهای کلیدی است که به حد اعلای عمق و تأثیرگذاری خود رسیدهاست و،دراین تابلو، درست موقعی است که لحظهای بعد استیون قدیس در نتیجه اصابت قلوه سنگی پریشان میشود. برخلاف لاستمن که غالباً چهرههای قهرمانان تابلوهایش را در یک چارچوب آرایش یافته با دکورهای لازم مصور میسازد.
رمبراند چنین دکورهایی را به کنار میگذاردو چهرههای قهرمانان تابلو را کاملاً در پیش زمینه تابلو مینشاند و، بدین ترتیب، درسیمای بینده، به محض نگریستن به تابلو، حالت شور و هیجان پدیدار میشود. چهرهها نیز در تابلوهای رمبراند، برخلاف اغلب تابلوهای لاستمن ،آرام و آسوده نیستند، بلکه سرشاراز احساس و شور تند مینمایند. رمبراند با سبک خاص خود از مرزهای نقاشی روایتگرانه بسی فراتررفته و حتی مرزهای چنان نقاشی را که میتوان روایتگری دراماتیک نامید پشت سرنهاده بود. رمبراند لحظه قاطع درام را نقاشی میکرد. بنابراین، رمبراند نه نقاشی تاریخ نگار یا روایتگر، بلکه درام نگاری جوان بود.
کار رمبراند در نخستین سالهای فعالیت هنریش در آمستردام، از شیوه کار روبنس و دیگر نقاشان هلندی پیرو کاراوادجو مانند هونتهورست متآثر بود. مثلاً در تابلویی چون شام در امائوس که به حدود ۱۶۳۰ مربوط میشود، موضوع را با درام برجستهای – با ایجاد تضادی شدید میان نور و سایه – شبیه سازی میکند، و حتی از شیوه مأنوس نقاشان همعصرش استفاده میکند و منبع نور را پشت یک شکل مانع قرار میدهد، که در اینجا کله مسیح است.به سبب ژرف نگری در درون آدمی، قدرت تخیل، توانایی فنی و کثرت و تنوع آثارش ، یکی از برجسته ترین هنرمندان اروپایی به شمار میآید .
بعلاوه او چاپگر و رسام نیز بود و در حدود سیصد باسمه از وی به جا ماندهاست نخستین هنرمندی بود که اهمیت پرداختن به رنگ، نور و اسلوب رنگامیزی را برابر با اهمیت انتخاب موضوع دانست هدف او کاوش در دنیای درون آدمی بود، خواه در تکچهرههایی که از خودش و دیگران نقاشی میکرد، خواه در متون مذهبی که به تصویر کشید کاربست اسلوب تدرج ملایم رنگسایهها – از قهوه یی خاموش تا سفید تابناک – به او امکان داد تا حالت روانی متغیر آدمی را بنمایاند، که آن را روانشناسی نور نامیدند در آثارش، نور و سایه به آرامی و با ظرافت در هم میآمیزند، شکلها را آشکار و پنهان میسازند، و کلیتی بصری سرشار از سکوتی روحانی و تعمقی فیلسوفانه پدید میآورد.
گراوورهای رمبراند
ذوق هنری رمبراند شیوههای گرافیک، از جمله گراوور تیزابی را نیز دربرمی گیرد. در اینجا نیز او در میان سرآمدان قرارمیگیرد و شانه به شانه آلبرشت دورر،استاد بزرگ و گراوورساز اصیل میساید. گراوور تیزابی که در نخستین سالهای سده هفدهم تکمیل شده بود سریعاً دنبال گردید، چون در مقایسه با حکاکی، به مراتب سروسامان پذیرتر بود و در کشیدن طرح، آزادی بیشتری به هنرمند میداد. در گراوورسازی تیزابی،یک لوح مسین را با لایهای از موم یا روغن شفاف میپوشاندند و سپس طرح یا تصویر را با یک سوزن یا قلم گراوورسازی یا هر ابزار نوک تیز دیگر روی آن میکشندو لایه روغنی مزبور را در نقاط پیوسته طرح یا تصویر از روی لوح مسین میزدایند ولی برشی در سطحش ایجاد نمیکنند.
این لوح ،آنگاه در ظرفی پراسید فروبرده میشود؛ اسید،بخشهای بی روغن شده فلز را میخورد و به بیان دیگر، همان کاری را انجام میدهد که قلم کنده کاری در شیوه حکاکی انجام میدهد. نرمی لایه روغن ، به هنرمند گراوورساز، در مقایسه با هنرمند حکاک چوب یا فلز که مستقیماً روی سطح مقاوم چوبی یا فلزی کار میکند، آزادی بیشتری میدهد. بدین ترتیب، پیش از اختراع لیتوگراف ( درسده نوزدهم ) ، گراوورسازی تیزابی، آسان ترین شیوه در هنرهای چاپی و شیوهای بود که طراحی و چاپ ظریف ترین خط و رنگ را میسر میساخت.
اگر رمبراند هیچ گاه نقاشی نکرده بود باز به علت باسمههایی که چاپ کرده بود هنرمندی نامدار میشد، همچنان که در دوران زندگی خود چنین بود. چاپ و فروش باسمه از منابع اصلی درآمدش بود و او غالباً در لوحهای فلزیش تجدیدنظر میکرد تا بتواند ویرایش یا نسخه تازهای از هر باسمه یا گراوور به بازار هنر برساند.
درتصویر پایین مرحله یا نسخه چهارم گراوور سه صلیب او را نشان میدهد. در نسخههای پیشین، او تپه کالواری را به شکلی بسیار زیبا و تاریخی، با انبوه سربازان و تماشاگران، تماماً با شیوهای توصیفی و بسیارپرزحمت، شبیه سازی کرده بود. در این آخرین نسخه، آنچه مطرح میشود نه اهمیت تاریخی بلکه اهمیت نمادین تپه مزبور است. رمبراند که گویی حوصله اش از جزئیات پیشین سررفته بود، بیشترین بخش آن را با ضربات سخت و رو به پائین سوزن گراوورسازیش حذف کرد تا آنکه به نظر میرسد آنچه به توفانی از خطوط سیاه شباهت دارد از آسمان به زمین میبارد، و بخشی از صحنه را برفراز سر مصلوبان روشن نگاه داشتهاست.
در اینجا آشکارا اثبات میشود که رمبراند میخواسته بگوید که «کل داستان کتاب مقدس، برای آن است که آدمی را به سوی صلیب هدایت کند».هنر رمبراند در آخرین سالهای زندگیش ، عملاً از سوی معاصرانش پذیرفته نمیشد، هرچند گاهگاه مأموریتهای مهمی چون کشیدن تابلوی سران صنف پارچه فروش نیز به وی واگذار میشد. هنر رمبراند در این سالها بسیار شخصی و بسیار خودمدارانه بود؛ بسیاری از هنرشناسان، مانند بالدینوتچی زندگی نامه نویس ایتالیایی،معتقد بودند که رمبراند نقاش بی ذوقی بودکه به شکلهای زشت توجه داشت و رنگ را از یاد برده بود.
این پیشداوری تا سده نوزدهم نیز به اعتبار خود باقی بود، تا آنکه در این دوره نبوغش مورد تأیید و تصدیق قرار گرفت. امروزه او به عنوان یکی از بزرگترین استادان سنت نقاشی و گراوورسازی، نقاشی پرتوان، و مفسر بی مانند مفاهیم پروتستانی کتاب مقدس شناخته میشود. در روزگار ما، او الگویی برای هنرمند معاصر، و استادی منزوی و شجاع تلقی میشود که راه خویش را بدون ترس از سوء تفاهماتی که احتمالاً فراراهش قرار خواهند گرفت به سوی قلههای تازه میگشاید.
دیدار و شراکت با یان لیه ونس :
در تابستان سال 1623 به لیدن بازگشت و با “یان لیه ونس” مشهورترین و چیره دست ترین نقاش کم سن و سال شهر خود ملاقات کرد.وقتی این دو نقاش جوان با یکدیگر ملاقات کردند تصمیم گرفتند که دوستی و شراکتی دائمی را تجربه کنند.چرا که از نظر شخصیتی و کاری به یکدیگر شباهت وافری داشتند.سفارش دهندگان و مردم نیز با ورود استادی مشابه لیه ونس محبوبشان مسرور و خوش وقت شدند و سفارشاتی بزرگ را به کارگاه شراکتی آن دو روان ساختند.
در نتیجه تابلو هایی چون :
- سنگسار کردن استیون قدیس
- پالامدس و آگاممنون
- و داوود جالوت بود.
با وجود زیبایی فراوانی که در نگاه اول از دیدن این چند تابلو به چشم می خورد، اشتباهاتی فاحش به خصوص در تناسب پیکره ها وجود دارد.و از طرفی رنگ های بیشترعناصر تابلوها خسته کننده به نظر می آیند.این بار قضاوت مردم در رابطه با آثار رامبراند صحیح بود و او را به این نتیجه رساند که مصالح موجود در اختیارش آزمایشاتی فراوان را می طلبند.او به هیچ یک از احزاب فکری و عقیدتی متمایل نشد چرا که از نظر وی انسان مقدس ترینومهمترین آفریده ها بود و فرقی ندارد که آدمی چه فکر می کند.
خواه اشتباه یا درست می اندیشد مهم اصل وجودی انسان می باشد که از منبع خیر و خوبی سر چشمه می گیرد.این نوع نگرش باعث می شد شخصیتهای منفی و مثبت آثار وی در کنار هم قرار گیرندتا جایی که از پست ترین و شنیع ترین افراد موجود در تابلو احساس همانند انزجار و نفرت به بیننده مستولی نگردد.
نتیجه تلاش ها و جهان بینی رامبراند
- بلعم پیامبر
- طوبیت و همسرش آنا،
- مسیح در روستای امانوس
- و تبدیل کننده پول صراف می باشد
دیدگاهتان را بنویسید